فخرالدین

  مقدمتان گل باران به وبلاگ شخصی فخرالدین دهنوی خوش آمدید.

زندگی نامه شهید امیر رضا صاحب جمعی

فخرالدین دهنوی
فخرالدین   مقدمتان گل باران به وبلاگ شخصی فخرالدین دهنوی خوش آمدید.

زندگی نامه شهید امیر رضا صاحب جمعی


با توجه به چهلم در گذشت پدر بزرگوار شهید  امیر رضا صاحب  جمعی

لذا زندگی نامه این شهید که تنها فرزند پسر این خانواده محترم بود به شرح ذیل می باشد.

متنی را که از نظر گرامی شما می گذرد زندگی نامه شهید شاهد و عاشقی است که عشق حسین آنچنان با تاروپودش عجین گشته بود که  او را تا حد وصال و لقاء،داد با توجه به این که نگرشی هرچند اجمالی برزندگی شهید در قبل از شهادتش می تواند بهترین رهنمود برای هر انسان طالب حق باشد لذا قطره ای  از دریای  عظمت روح و شخصیت والای امیر عزیز را بیان میکنیم باشد تا لحظه ای مارا به تفکر وا داشته تا بفهمیم در کجا هستیم و در یابیم وضع فعلی ما حاصل خون ،چه شیر مردانی است .

قبل از ورود به بحث آرزو میکنم خداوند بزرگ با پیروزی اسلام عزیز قلوب بازماندگان دلسوخته  شهدا را شاد فرماید%

  سیری اجمالی از زندگی نامه ی شهید امیرضا صاحب جمعی

شهید امیررضا صاحب جمعی در سال 1343 در تهران در خانواده ای که عاشق سالار شهیدان حسین ابن علی (ع)است تولد یافت بطوری که از طفولیت عشق حسین (ع)در وجودش ریشه دوانید .چرا که شیر را می نوشید که با طهارت ووضو و عشق حسین(ع) به او داده می شد و به راستی  که این شعر درباره اش مصداق داشت .**غم و من عشق حسین(ع)با شیر از مادرم گرفت* مسئولیت تربیت وتهلیپ بر عهده  مادر بود ،زیرا پدر ناچار بود جهت تا مین مخارج زندگی خارج از شهر به سر ببرد و مادر در غیاب پدر وظیفه سنگین  که بر عهده داشت واقف بود وبه راستی که در تربیت فرزند خود نهایت کوشش را  مبدل داشت .امیر در کودکی خیلی کنجکاو بود و در مورد هرچیز که مشاهده میکرد سوالات فراوانی می نمود و علت هر چیزی را جویا می شد و بایستی جواب قانع کننده ای  را می گرفت .

امیر از  ابتدأکه به دبستان وارد شد با شوق و جدیت فراوان شروع به درس خواندن کرد بطور یکه دوره ی ابتدایی خیلی خوب سپری کرد سپس وارددوره ی راهنمایی شد ،سال اول را با موفقیت پشت سر گذاشت  که آغاز انقلاب بود ،با عشق وبینش که داشت آرامش از او سلب شده بود.بهر نحوی بود که در جمع راهپیمایان شرکت میکرد تا این که انقلاب با یاری خدای مهربان و با همت والای ملت و رهبری امام عزیزمان به پیروزی رسید .بعد از پیروزی انقلاب امیر چهارده(14) سال داشت که خود را مردی بزرگ احساس می کرد وواقعا سعی خود را مردانه ثمر رساند هرچه بیشتر انقلاب نمود  تا این که در گشت شبانه که در محل تشکیل شده بود با اتفاق پدر و سایر دوستان شرکت می کرد  روز ها هم در مدرسه علمیه شهید مطهری (بروجردی)مسئول تبلیغات بود ودر مسجد حسینی در کنار برادران دیگر فعالیت می کرد . برای بیدارکردن عشایر در روستا های دور افتاده باختران (کرمانشاه)و نیز هوشیاری هر چه بیشتر دانش آموزان از هیچ کوشش رویگردان نبود. فیلم هائی که برای آگاهی وبیدار کردن ملتی که مدت ها در غفلت بسر می برد ،کتاب هائی جهت هوشیاری نوجوانان  و پوستر هائی که گویای واقعیت ها بود از جمله  فعالیت های آن شهید بود.در منزل نیز کتابخانه ای  برای نوجوان درمحل خود  تشکیل داده بود و بدین ترتیب در ارشاد آنان همت می گماشت .مدتی هم در جهاد سازندگی مشغول خدمت به جامعه مسلمین و محرومین بود عشق به امام و انقلاب و احساس مسئولیت سنگین باعث شد که با تمام استعداد و علاقه ای که به درس و مدرسه داشت  به یکباره آن را رها کند  در سال 1360 با عشق وعلاقه ای  وصف نا پذیر وارد سپاه پاستاران شد و برای مدتی به صحنه اعزام شد ودر تبلیغات سپاه انجام به فعالیت مشغول گشت.از عشق و علاقه ای که به امام و انقلاب و اعتقادی که به ائمه اظهار داشت به پیام امام عزیز لبیک گفت  وبا عشق وعلاقه خاص فعالیت خود را در سپاه آغاز کرد . در تاریخ 15/12/63 به شمال غرب کشور (جوانرود،شیخ صالح و شاخ شمیران)عازم گشت که مسئولیت خطیری در این نقطه از وطن را به عهده داشت .شش ماه  هم از عمر شریفش به این عنوان گذشت خدا می داند در این مدت بر قلب مادرش چه گذشت ،چرا که تنها پسرش در میان دشمن بود هر لحظه  بر اضطراب  و نگرانی مادر افزوده می شد ،سرزنش و تمسخر بعضی از افراد  هم از طرفی بر ناراحتی مادر می افزود .در سال1363در تبلیغات سپاه  باختران(کرمانشاه)

فعالیت خود را در چاپخانه  با جدیت کامل آغاز کرد .و مدت دو سال مشغول به خدمت بود و با وجود مکانی نسبتا دور از جنجال داشت اما آرام نمی گرفت همانند پرنده ای عاشق وسبکبال به این شاخه وآن شاخه می پرید و هنگامی که از او پرسیده میشد که چرا اینقدر بی قراری ؟

در پاسخ می گفت:نمی دانم.به دنبال گم گشته ای میگردم و به هر سو میروم او را نمیابم جز در جبهه بنا بر همین اصل با تمام موانعی که بر سر راهش داشت سنگر چاپخانه را رها کرده  وارد تبلیغات جبهه جنگ گردید.

روحیه ی او در این سنگر عوض شد چرا که رابطه ی او با جبهه بیشتر شد واز این بابت بسیار شاد شد .

در غرب وجنوب کشور پیوسته در حال فعالیت بود ، در تاریخ 10/4/1365در عملیات آزاد سازی مهران از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود .

با وجود اینکه تاکید کرده بودند که استراحت کند اما بعد ازچند روز طاقت نیاورد ووجود خود را در جبهه و جنگ ،جنگ روانی را باتفاق تعدادی از دوستان به راه انداخت ،والحق که در این واحد سنگ تمام گذاشت و ناراحتی و رنجهای بسیاری را متحمل کرد واحتیاج به وسایلی جهت تضعیف نمودن روحیه دشمن داشت و مرتبادر حال تردد به تهران بود اما دراین مورد کارشکنی بسیار شد،گاهی اوقات به منزل برمیگشت در حالی که غمگین و افسرده بود و با کسی سخن نمیگفت و فقط نوارهای مذهبی گوش میداد،اما دست از فعالیت نکشید آنقدر تلاش کرد تا بالاخره مقداری از وسایلی را که برای جبهه ضروری بود ازجمله هواپیمای کنترل ازراه دور بدست آورد .در ایجاد افسردگی و نگرانی به کلی برطرف شد و در فرودگاه باختران (کرمانشاه)به اتفاق همرزمش شاهرخ عطائی و سایر همرزمان با وفایش مشغول تمرین و فعالیت شد.

 

خصوصیات اخلاقی شهید:

 امیر فردی مومن ،معتقد،خوشرو،با گذشت ،فداکار ومهربان بود،رفتاری عالی با خانواده ی خود داشت بسیار میهمان نواز بود و به اطرافیان  نیز در این مورد سفارش بسیار می کرد :"   اذاارادالله بقوم خیرا"اهدای الیم هدیت قالواومالک الهدیه؟قل الضیف  "هر گاه خداوند خیر وسعادت کسانی را بخواهد  هدیه ای به آن ها  اهدا می کند ،عرض کردند چه هدیه ای؟فرمود:میهمان.

دوستان ایمانش را بسیار دوست داشتند و از هیچ محبتی در حقشان  دریغ نمی کرد  و هر گاه یکی از دوستانش به شهادت میرسید غم چهره او را می پوشاند  و می گفت برادرانم یکی بعداز دیگری رفتند و من تنها شدم .

صلهء رحم را بجامی آورد حتی درباره کسانی  که مخالف عقیده او بودند اعتقاد داشت آنقدر بایستی با آن ها رفت و آمد کرد که انشاا... ارشاد شوند از طرف دیگر هم مخالف بد حجابی . بی عفتی زن بود . واز افراد بی نماز و بی تقوا بدش می آمد .فردی سخاوت مند بود و دوست می داشت که به همنوعان خود تا حد توان کمک نماید،و نیز به یتیمان رسید گی می کرد و به روحانیت علاقه ای  و افراد داشت  وآن هارا مورد احترام فراوانی قرار می داد. به  به افراد کم در آمد و کم بضاعت کمک می کرد و حقوق را که در یافت می نمود صرف اشخاص کم درآمد و نیاز مند می کرد.

به هم وطنان مهاجر خود رسیدگی مینمود.افراد مسن را بسیارمحترم می شمرد روزی برای تهیه میوه ی مورد علاقه ی خود به بازار رفت بهنگام باز گشتن میوه ای خراب و نامناسبی  به خانه آورد از او پرسیده شد چرا این جور میوه ای خریده ای ؟ابتدا از گفتن پاسخ اعتناع ورزید بعد به اصرار خانواده اش چنین بیان کرد:پیر مردی را دیدم که در سرمای سخت در کنار سبد میوه ای نشسته بود ،خیلی دلم به حال او سوخت ،به همین سبب تمام میوه اورا خریداری کردم تا لااقل به خانه اش برودو از گزند سرما در امان باشد .

امیر فردی امانتدار بود،چیزی که به او سپرده می شد سعی می کر که صحیح و سالم به صاحبش برگرداند.وسایلی چون موتور سیکلت و اتومبیل که برای

کار های تبلیغاتی از طرف سپاه به اوتحویل داده می شد نهات دقت  را در نگهداری آنهاد می نمود  واگر نیاز به تعمیر داشت،شخصا آن ها را تعمیر می نمود ،زیرا اعتقاد داشت از اموال بیت المال  باید خیلی خوب مواظبت کرد  به دلیل این که دولت ما در این جبهه جنگ احتیاج به پشتیبانی دارد .

از دیگر صفات ارزنده آن شهید احترام بسیار زیاد به پدر و مادر خودمی گذاشت  و آن هارا بسیار دوست می داشت .در کارهایش بیشتر با مادرش مشورت می کرد ، مادر نیز به فرزندش عشق می ورزید و می خواست سنت پیامبر را درمورد فرزند دلبندش  به انجام برساند و همسری برای او اختیار نماید،روی همین اصل به خاستگاری رفته و خانواده دختر شرط ازدواج را نرفتن به جبهه اعلام  کردند،اما امیر در پاسخ به آنان این آیه ی شریفه را تلاوت کرد :("وقاتلو هم حتی لا تکون فتنه")(با کافران جهاد کنید تا فتنه و فساداز روی زمین برطرف شود) و گفت وظیفه ی هرفرد مسلمانی است که به جبهه جنگ برود واز خاک ، دین وناموس خود دفاع کند.

ماه مبارک رمضان در خانواده  شور و حال خاص بود  چرا که وجود امیر  شادی بیشتری به محیط خانواده  می بخشید، اما رمضان 1366 این شادی صد چندان شد امیر شاداب تر از همیشه بود مثل این که می دانست  آخرین ماه رمضان است  که در کنار خانواده سپری می کند .

روز پنج شنبه بود که مادر برای انتخاب همسربه منزل متدین  و با ایمان    رفت..................امیر استحمام میکند و جامه ای پاک و نو می پوشد ،از او سوال شد با این لباس آراسته به کجا می روی ؟جواب داد:به زیارت شهدا.    از تمامی اقوام و دوستان و آشنایان خداحافظی و طلب حلالیت نمود،این بار خداحافظی او با د فعات قبل به کلی فرق داشت قیافه او از همیشه نورانی تر و زیباتر شده بود ،مادر به چهره او می نگریست و بی اختیار اشک می ریخت،عاقبت متوسل به زیارت عاشورا شد و از خدا و امام حسین(ع)یاری طلبید،چون چشمان وچهره  نازنین او مثل این که گواهی میدادچه اتفاقی روی خواهد داد. مادر آن روز بر سر سجاده بود که امیر او را در آغوش کشید و از او طلب حلالیت نمود و چیز هایی را که امانت نزد او بود و مربوط به سپاه می شد خواست که تحویل دهد ،مادر به او گفت به امید خدا بر می گردی

وخودت همه کارهایت را انجام می دهی  و بدان که جز تو غمخواری نداریم  و آرزویم این است که دامادی تو را ببینم . او در جواب چنین گفت :من دیگر بر نمی گردم واین آخرین سفر من به جبهه است،قسمت من در این دنیا نمی باشد .پدر و خواهران خود را بوسید و از آنان هم طلب حلالیت نمود .

مادر ساک یگانه پسرش راآماده کرد و به دستش داد و از او خواست که مواظب خودش باشد و او در جواب گفت:

هرچه خدا بخواهد همان می شود.وقتی که سوار موتور سیکلت شد  نگاهی به خانواده انداخت و با نگاه خود به آنها فهماند که  آخرین دیدار است و مانند پرنده ای سبک بال پرکشید .

با رفتن او پدر و مادر دگرگون شدند ،به آن ها الهام شده بود که تنها پسرشان دیگر به جمع خانواده نخواهد پیوست ،او رفت وشادی از قلب آنها برد.

 

  بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

                                     گز سنگ ناله خیزد روز وداع یارغان

هرکوشراب فراقت روزی چشیده باشد

                                    داند که سخت باشد قطع امید واران

امیر پنج شنبه 28/3/1366عازم جبهه شد ودر تاریخ 2/4/1366خبر مجروح شدن او را برای خانواده اش آوردند.2/4/1366امیر به شهادت رسیده بود اما برای برادران سپاه خیلی مشکل بود که این خبر را به خانواده اش بدهند.روزی همین اصل گفتند که مجروح شده.مادر به نماز ایستاد وسپس زیارت عاشورا راخواند و با یاد خدا قدری برقلبش تسلی بخشید "الابذکر الله تطمن القلوب "        آگاهی باشید فقط با یاد خدا دلها آرامش می یابد.

مادر به قرآن متوسل شد و قرآن جواب واضحی داد."فاذکرونیاذکر کم و اشکر والی و لاتکفرون.با ایها الذین آمنوا استعینوابالصبر و الصلواه ان الله مع الصابرین"

                                                                         سوره ی بقره آیه ی152-157

پس مرا یاد کنید تا شمارا یاد کنم سپس شکر نعمت من بجای آورید و کفران نعمت من نکنید ای اهل ایمان در پیشرفت کار خود صبر و مقاومت پیشه کنید و به ذکر خدا و نماز توسل جوئید.

به او فهماند که شهادت برقامت هر انسانی برازنده نیست و دریافت که جگر گوشه اش لیاقت داشته که به درجه رفیع شهادت نئل گشته.

روز دوشنبه 8/4/1366 به غسالخانه منتقل شد چهره او زیبا و گل گون بود  که هیچ کس باور نمی کرد  که امیر برای همیشه سکوت را اختیار کرده  و از جمع برادران و یاران خود رخت بربسته باشد.اوپرواز کرد به عالم ملکوت پیوست ،  پیکر پاک و ملکوتی اش در تاریخ 8/4/1366در باختران (کرمانشاه)با حضور گسترده ی دوستان و آشنایان و همشهریان در غم و اندو فراوان تشییع و به خاک سپرده شد

امانتی بود که خدای مهربان سالم به ما عطا کرد و هزاران مرتبه شکر که سالم هم تحویل دادیم .

مادر از این که  شادی از خانه ی او رخت بر بسته بود وتنها پسر دلبندش  امیر خوبش امیر غمخوارش او را تنها گذاشته بود بی تاب وبی قرار بود تا  این که یک روز در حالت اغما او را می بیند که در باغی همراه با دختری بسیار زیبا در کنار هم به طرف مادر می آمدند،مادر بهت زده او را مینگریست ،در این هنگام صدای امیر به گوش رسید بیا این هم عروست  آنچه که آرزو داشتی ،مادر از او می پرسد امیر آن لحظه در آن بیابان و دور از خانواده ودر میان دشمن  بر تو چه گذشت ،؟چگونه بر زمین افتادی؟امیر درپاسخ می گوید :مادر ایمانت قوی باشد تو که دائما"زیارت عاشورا می خوانی چرا باور نداری سر شهیدان بر سینه سالار شهیدان امام حسین(ع)است،آن لحظه که بر زمین افتادم سر من بر سینه امام حسین(ع)بود و چهره من بخاطر همان یشاش بود.

دل زدنیا بهر دین ببریده ای                      بزم جانان را به جان بگزیده ای

در مقام بزم...عرفانی تورا          خواند محبوبت به میهمانی ترا

ای تو با خوبان به جنت همنشین                آفرین بر راه پاکت آفرین

محشر از نور جمالت روشن است           در بهشت جاودانت مسکن است

نور دل سوی خدا بشتافته ای                    آرزویت آنچه بوده یافته ای

تهیه وگرداوری  امیرحسین صحرایی و محمدجواد اسدزاده 


تاريخ : پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱ | 22:28 | نویسنده : فخرالدین دهنوی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.